جدول جو
جدول جو

معنی ساختار دادن - جستجوی لغت در جدول جو

ساختار دادن
هيكلةً
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به عربی
ساختار دادن
Texture
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ساختار دادن
texturiser
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ساختار دادن
texturizar
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ساختار دادن
kutengeneza muundo
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ساختار دادن
texturieren
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ساختار دادن
текстурувати
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ساختار دادن
teksturować
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ساختار دادن
赋予质感
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به چینی
ساختار دادن
ساخت دینا
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به اردو
ساختار دادن
গঠন দেওয়া
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ساختار دادن
ทำให้มีพื้นผิว
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ساختار دادن
doku vermek
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ساختار دادن
texturizzare
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ساختار دادن
テクスチャーを与える
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ساختار دادن
לתת מרקם
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به عبری
ساختار دادن
текстурировать
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به روسی
ساختار دادن
memberikan tekstur
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ساختار دادن
बनावट देना
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به هندی
ساختار دادن
textureren
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
ساختار دادن
texturizar
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ساختار دادن
질감을 주다
تصویری از ساختار دادن
تصویر ساختار دادن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اختیار دادن
تصویر اختیار دادن
آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری، مختار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
تخییر. مختار کردن. قدرت دادن کسی بر انجام کاری:
کنون مر ترا دادم این اختیار
ازین هر دوبگزین یکی را بکار.
فردوسی.
وقت ترحم است کنون ای نسیم صبح
کان شوخ اختیار بدست نقاب داد.
بیدل
لغت نامه دهخدا
توان دادن مختار کردن کسی را اختیار بخشیدن قدرت دادن کسی را بر انجام کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطار دادن
تصویر اخطار دادن
هشدار دادن، آگاهانیدن
فرهنگ واژه فارسی سره